رمان عشق تعصب پارت 16
پی در پی داشتم نفس عمیق میکشیدم اما این بغض لعنتی داشت خفه ام میکرد نباید جا میزدم نباید میزاشتم رسوا بشم من بهادر رو از قلبم مینداختم دور اون مال من نبود دیگه باید این رو قبول میکردم ، از دستشویی خارج شدم که صدای آشنایی داشت میومد: _من میخوام بهادر رو ببینم _نمیشه ایشون گفتند هیچکس رو راه