رمان سکانس عاشقانه پارت 26
بهار قیافش جمع شد و به حالت چندشی گفت: _اه اه حالم بهم خورد. توی جام دراز کشیدم و درحالی که ملافه روی خودم مینداختم گفتم: _وا چرا؟….دختر آفتاب مهتاب ندیده و پشمالو چشه مگه!حتی می تونی شبا که خوابت نمیبره بشینی سیبیلاشو بشماری…! به سمتم خیز برداشت و قبل از اینکه بتونم فرار کنم منو بین حصار دستاش گیر