رمان عشق تعصب پارت 18
آریا عصبی به سمت آرسین رفت یقه اش رو داخل دستش گرفت و با خشم بهش خیره شد و غرید: _خواهر من بیکس و کار نیست توی عوضی بخوای دست روش بلند کنی ، طلاقش رو ازت میگیرم بعد هر کثافط کاری خواستی بکن اگه میبینی الان باهات کاری ندارم برو دعا کن تو خونه من مهمون هستی وگرنه