رمان استاد خلافکار پارت 25
منو به سمت خودش چرخوند و باز دستاشو دو طرفم روی کابینت گذاشت و گفت _کسی جز تو نیست. با اخم گفتم _خوب باشه به من چه؟ انگار عادت داشت خودشو بچسبونه به آدم.اما من حرصم می گرفت چون با اون هیکل و قد غول مانندش رسما توی بغلش گم می شدم. صدای قدم های آرش رو به این