رمان سکانس عاشقانه پارت 28
بهار با دستای لرزون تماس رو وصل کردم و گوشیمو نزیک گوشم بردم. صدای دکتر ستاری توی تلفن پیچید: _سلام دختر کجایی تو…چرا دو روزه بیمارستان پیدات نیست. لبخند زورکی زدم و گفتم: _سلام…راستشو بخواید اصلا روم نمیشه پامو بزارم بیمارستان. دکتر ستاری:چرا؟…گفتم که تقصیره تو نبوده…تو چرا داری همه چیو میندازی گردن خودت! _خیلی دلم می خواد قبول کنم