رمان استاد خلافکار پارت 26
اشکامو پاک کردم و گفتم _نه خیر.فقط ترسیدم… هر کس دیگه ای هم می بود می ترسیدم. از اون نگاهای خر خودتی بهم انداخت.. هر کاری هم کردم نتونستم جلوی نگرانی مو بگیرم و گفتم _چرا این طوری شدی؟ خواست جواب بده که صدای عمه اومد _شاه پسرم اومده.خوش اومدی آرش! نفس فوت کردم.آرش به سمت عمه رفت و مشغول