رمان استاد خلافکار پارت 30
جلو اومد و دستش و دور کمرم پیچید و کوتاه لبم و بوسید. با لبخند خواست حرفی بزنه که نگاهش به پشت سرم موند. برگشتم و با دیدن لاله تند از امیر فاصله گرفتم. ناباور نگاهش بین من و امیر چرخ خورد و با لکنت گفت _ت… تو… با… جلو رفتم و گفتم _هیچی اون طوری که فکر کنی