رمان خان زاده پارت 28
ذوق زده گفتم _ممنون. ناامیدتون نمیکنم. لبخندی زد و گفت _اگه بخوای میتونی از همین الان کار تو شروع کنی. چشمام گرد شد و گفتم _از الان؟ سر تکون داد و گفت _اوهوم….وایسا به قیمتا مسلط بشو.مشتری دست رو هر چی گذاشت باید قیمتش و بدونی. سر تکون دادم و گفتم _باشه. پشت دخل ایستاد. کنارش ایستادم که با