رمان تدریس عاشقانه پارت 16
انگار برق هزار ولت بهم وصل کردن. بازوهام و گرفت و کامل پرت شدم روش و موهام توی صورتش ریخت. لبش و از لبم جدا کرد و نفس کشداری کشید… خواستم بلند بشم که اجازه نداد.در آغوشم کشید و دستشو دورم حلقه کرد و گفت _به جای اینکه بشینی اونجا منو دید بزنی اینجا بمون که خوابم ببره! چیزی