رمان سکانس عاشقانه پارت 33
* دانای کل * “باقی مانده یک مرد “ دستای لرزانش را روی قاب عکس تمام قد می کشد و با صدای خفه ای لب می زند : _ دو سال گذشت بهارم .. قطره اشکی از روی گونه اش سر میخورد …چند ضربه نسبتا اروم به سینه اش می زند و ادامه می دهد : _ اما هنوز