رمان سکانس عاشقانه پارت 35
* دانای کل * نگاه شرمنده اش را به چشمان به خون نشسته امیرعلی میدوزد ..از دستای مشت شده اس مشخص است که به زور خود را کنترل کرده است که مشتی حواله صورتش نکند..! دستانش را به حالت تدافعی بالا می اورد و جواب می دهد : _ به ولله نمیدونم ..خیلی وقته ازش خبری ندارم ..! نیشخندی