رمان تدریس عاشقانه پارت 21
* * * * * * در اتاق و باز کردم.نصفه شب بود و شدیدا تشنم شده بود. توی تاریکی چشمم به آرمان افتاد.بیدار بود و بدتر از اون جلوش یه شیشه زهرماری بود. صورتم با انزجار جمع شد. برق و روشن کردم و گفتم _مثلا تو دکتری چرا اینا رو میخوری؟ نیم نگاهی بهم انداخت و جوابم و