19 آبان 1398 - صفحه 2 از 2 - رمان دونی

روز: 19 آبان 1398 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان سیاه بازی پارت 8

_ببین افق اصلا تو حالِ خودم نیستم خوب؟ بذار ببینمت بعد تصمیم میگیریم برخوردِ کی غلط بود. کجایی؟ نفسش را با صدا رها کرد و تسلیم شده گفت: _خانه ی آرزو.. آدرسش و برات اس ام اس میکنم!. . . کیفِ دستی اش را در آغوشش فشرده بود و منتظر رسیدنِ امیر بود. به خاطرِ آن سی و چند پیام

ادامه مطلب ...

رمان سیاه بازی پارت 7

_کلاست کی تمومه؟ _فکر میکنم دورو برِ هفت! داخل شدن حبیب را که دید کمی جدی تر شد. _میام دنبالت! _میاین دنبالم؟ این یعنی چی؟ کلافه از تحریم های دخترک از جا برخاست و با همان لحنِ جدی گفت: _یعنی میخوام ببینمت.. یعنی باید امروز همدیگه رو ببینیم. واضح تر توضیح بدم؟ افق متعجب از لحن کوبنده اش آرام گفت:

ادامه مطلب ...

رمان سیاه بازی پارت 6

  _بیخیال… بیخیال! بوی سیگار در مشامش پر شد. برگشت و به حبیب خیره شد که کنارش روی پله نشسته بود. سیگارِ “بهمن” را مقابلش نگه داشت. _میکشی؟ نچی کرد و سعی کرد چشم از بسته ی آشنا و محبوبِ شهروز بردارد. _واس خاطرِ همین به هم ریختی؟ از وقتی یادم میاد سبحان با تو دمخور نبود! دوباره نچی کرد

ادامه مطلب ...

رمان سیاه بازی پارت 5

با صدای رسای فراز سر بلند کرد. نگاهش را به چشمانِ فراز دوخت و با صلابت گفت: _منظورتون از هنوزم چیه؟ من تازه یک ساله که تدریس و شروع کردم! فراز یکه خورد و کمی ملایم تر ادامه داد: _فکر میکردم برای کمک تو کارای شرکت کمکِ پدرتون بشین! فکر نکنم نیازی به حقوقِ ناچیزِ تدریس داشته باشید! اخم روی

ادامه مطلب ...

رمان سیاه بازی پارت 4

نفسش بند آمد.. عجب شبی بود امشب! با لبخندِ غریبی مادرش را نگاه کرد. مونس که کم کم هشیار شده بود دست روی صورت سیاوش گذاشت. _کِی اومدی مامان؟ شامت رو بخاریه! زیر بغلش را گرفت و بلندش کرد. _پاشو بخواب جات. پدرِ کمرت و در آوردی. بهت که گفتم میخورم قربونت برم! مونس روی تشک نشست و به سیاوش

ادامه مطلب ...

رمان سیاه بازی پارت 3

همان گونه خیره در نگاهش لب زد. _به اینکه خیلی زود با همه پسرخاله میشین! خنده ی پسر بلند شد. حضار زیر لب نچ نچی کردند که افق را حسابی موذب کرد. اخم کرد و آرام گفت: _اینجا کتابخونست.. اصلا چجوری.. _عضو شدم! کتابش را بالا آورد. نگاهِ افق روی کلماتِ بزرگ روی جلد چرخی خورد و ابرویش بالا پرید.

ادامه مطلب ...

رمان سیاه بازی پارت 2

_میل ندارم.. فعلا! بی توجه به تعارفشان بیرون رفت و در را پشت سرش بست. *** دستهایش را زیرِ سرش گذاشت و یک پایش را روی زانوی پای دیگرش. بعد از مدت ها امشب آسمان صاف بود! هوا آنقدر خنک بود که با هر بازدمِ نفسش بخاری گرم و واضح را رو به روی صورتش به نمایش میگذاشت. یک دستش

ادامه مطلب ...
رمان سیاه بازی

رمان سیاه بازی پارت یک

  نام رمان: سیاه بازی ژانر: اجتماعی… احساسی… کمی معمایی! نویسنده: مدیا خانم شروع رمان: یکم مهر ماه نود و سه سیاه بازی حکایتی تلفیقی از زندگیِ دو مَرده.. هر کدوم درست و نادرستِ خودشون رو قبول دارن و هر کدوم به نحوِ خودشون دنبالِ معنیِ واقعیِ زندگی میگردن! درستِ یکی نادرستِ اون یکی؛ مردونگیِ یکی نامردیِ اون یکیه! براشون

ادامه مطلب ...