رمان استاد خلافکار پارت 51
با بی تفاوتی گفتم _مرسی از تعریفت. دستش و به سمتم دراز کرد و گفت _بیا اینجا… چند لحظه خیره نگاهش کردم و دور ازش روی تخت نشستم. لیوان مشروبش و پر کرد و گفت _این قیافه گرفتنت واسه چیه؟ با اخم گفتم _یعنی نمیدونی؟ لبخند معناداری زد و سر تکون داد _چرا میدونم. با جدیت گفتم _من دیگه