رمان استاد خلافکار پارت 53
آیلا با هیجان گفت _اومدی عمو جون. مهرداد به سمتمون. آیلا رو بغل زد و گفت _آره عمو جون… اومدم ببرمتون. بلند شدم و گفتم _چرا به من نگفتی مهرداد؟ در حالی که به سمت در میرفت گفت _فعلا وقت نداریم بیا بریم با تردید ایستادم. واقعا دلم میخواست برم؟ درو باز کرد. برگشت و با دیدن من با