رمان استاد خلافکار پارت 55
سعی کردم داد بزنم اما نمیتونستم. اشکام بی اختیار جاری شدن. اگه به آرش می گفتم این اتفاق نمیوفتاد. من احمق و نادون بودم که دم به تله ی امیر کیان دادم و با پای خودم توی دامش افتادم. الان حتی نمی دونستم کجاست! محیطش چیزی شبیه کشتی بود. دختری که روبه روم نشسته بود از فرط گریه نفسش