رمان استاد خلافکار پارت 56
بازوش و گرفتم که محکم دستش و کشید و غرید _نمیخوام جلوی اون بچه دعوایی پیش بیاد. پات و پس نکشی تا آخر عمرت میپوسی تو هلفدونی و دیگه رنگ آیلا رو نمیبینی پس بکش کنار من دخترم و با خودم میبرم. تند گفتم _باشه منم میام… اشتباه کردم ببخشید.فقط دخترم و ازم نگیر آرمین لطفا… هر کاری بگی