روز: دی ۲۳, ۱۳۹۸ (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان خان زاده پارت 45

رمان خان زاده پارت ۴۵

  نگران به سمتم اومد. _چی شدی؟ با وحشت گفتم _بچه م اهورا… * * * * * _خدا رحم کرد این بار چیزی نشده اما شما باید استراحت کامل داشته باشید حتی برای غذا پختن هم از جاتون بلند نشید. بهتره این مدت یکی و بیارید مواظبتون باشه. ناباور گفتم _من من باید برم سر کار… اینجوری… حرفم و

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 12

رمان ترمیم پارت ۱۲

  اشاره می‌کند نزدیکش بروم، می‌خواهم بیش‌تر بپرسم که بازهم تکه‌ای از آن‌چه صبحانه‌یمان است را، در دهانم فرومی‌کند. نمی‌دانم چه‌قدر طول می‌کشد که ظرف خالی روی میز می‌ماند و من با دهان پری از حجم طعم‌ها، که هیچ‌کدام شبیه خاطراتم نیست. – خب، این از این… دیرت می‌شه. من موتور آوردم صبح که سریع‌تر برسونمت. خودمم کلی کار دارم.

ادامه مطلب ...
رمان استاد خلافکار پارت 58

رمان استاد خلافکار پارت ۵۸

  موهام و روی صورتش ریختم و با صدای اغواکننده ای گفتم _دلم برات تنگ شده. دکمه های پیراهنش و آروم آروم باز کردم و دستم به سمت کمربندش رفت که بازم دستم و گرفت _نکن بچه! با اصرار خواستم پیش برم که سرش و بالا گرفت و گفت _من کاری نمی‌کنم که به اون توله ضرر برسه.صبح میریم دکتر…

ادامه مطلب ...