28 دی 1398 - رمان دونی

روز: 28 دی 1398 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان خان زاده پارت 46

رمان خان زاده پارت 46

  به سختی جواب داد _بابای هلیا… متحیر گفتم _اما چرا؟ بی رمق چشماشو بست. تند به گونه ش زدم و گفتم _نبند چشماتو باید از اینجا بریم وگرنه می‌کشنت! دستش و زیر تنش زد اما نتونست بلند بشه. دوباره روی زمین افتاد و گفت _نگهبان زیاد داره. تا حالا کسی نتونسته از دست این بشر فرار کنه. عصبی گفتم

ادامه مطلب ...
رمان ترمیم پارت 17

رمان ترمیم پارت 17

_ مهراد امشب کی دعوته؟ سعی می‌کنم مهگل بیدار نشود‌. من‌هم دلم کمی استراحت می‌خواهد. _ نه سلامی، نه علیکی… بهادر‌خان، با نوکر بابات که حرف نمی‌زنی داداش من. حتی خنده‌های او هم سرحالم نمی‌آورد. صدای کارگرها می‌آید، او سر ساختمان است. _ خسته‌م… دارم می‌رم خونه، شاید یکم بتونم کپهٔ مرگم‌و بذارم. _ خب این‌قدر از خودت کار نکش

ادامه مطلب ...