رمان سکانس عاشقانه پارت 43
اروم خندید و به سمتمون اومد ..خم شد روی صندلی بشینه که بهار گفت : _ مگه نگفتی تا اخرشب سر صحنه ای؟ پیش دستی کردم و قبل از اینکه امیرعلی جواب بده گفتم : _ حتما طبق معمول دلش واسه تو تنگ شده ..! با باز شدن نیش امیرعلی خودمو عقب کشیدم و با تشر گفتم : _