رمان ترمیم پارت 25
_ تو دیوونهای بهادر افخم… الان باید پیش رفیقات گودبای مجردی بگیری. ریز کنار گوشم میخندد و قلقلکم میآید. _ اینو از کجات درآوردی دختر؟ من باید برای سروسامون گرفتنم جشن بگیرم… بعد سیوشش سال… همسنای من بچههاشون مدرسه میرن… گلی، کلی کار برای عروسی داریم. میدونم خستهکنندهست، ولی راه بیا. میخواهم از روی پایش بلند شوم، اما نمیگذارد.