رمان ترمیم پارت 29
به روبهرو خیره شده است، گوشیاش را روی داشبورد میگذارم. حالم بد است و از بد بودنهای خودم، تهوع گرفتهام. ماشین را روشن میکند، گوشیاش را برمیدارد و یک شماره میگیرد. من خستهام، از اینهمه افکار بد و زهرآلود. قدر خوبی را نمیدانم و میآید روزی که او خسته میشود از دادن و نگرفتن، از خوب بودن و بد