رمان خان زاده پارت 50
ترسیده به مونس نگاه کردم. اهورا پیاده شد و در عقب و باز کرد. _چش شده این؟ نگران گفتم _نمیدونم ببین انقدر گریه کرده رنگش کبود شد. دستش و به سمتم آورد تا مونس و بگیره که دستش صاف روی دستم گذاشته شد و برق گرفتتم. تند دستشو کنار کشید و مونس و از بغلم گرفت. از ماشین پیاده