رمان استاد خلافکار پارت 70
#لیلی کلافه لب زدم: _اصلا سردر نمیارم چی میگی…! کتابشو داخل یکی از قفسه های کتابخونش قرار داد و دوباره به سمت تخت برگشت. روی تخت نشست و عمیق بهم زد و گفت: _بهت حق میدم…من هم جای تو بودم گیج و سردرگم میشدم. با حسرت بازدمم رو بیرون فرستادم که ادامه داد: _من و امیر یه جورایی رقیب