رمان استاد خلافکار پارت 79
#لیلی نگران پرسیدم _امیر خوبی؟ فقط با درد چشماش و باز و بسته کرد. باید هرچه زودتر به بیمارستان می رسوندمش وگرنه تلف میشد. جاده اصلی پیش گرفتم و تا اونجایی که می تونستم تند رفتم. روی یه تابلو نوشته بود که فقط 35 کیلومتر دیگه تا شهر مونده! دوباره نگاهم و بهش دوختم و گفتم _یکم دیگه تحمل