رمان خان زاده پارت آخر
با دیدن اشکی که توی چشماش حلقه بسته بود تعجبم دوچندان شد. باورم نمیشد این اهورا که داره گریه می کنه! بهت زده به سمتش رفتم و نگران پرسیدم _چی شده اهورا؟ درد داری؟! با اندوه چشماش و باز و بسته کرد که ادامه دادم _پاهات درد می کنه!؟ می خوای بریم دکتر؟ به سختی بغضش و قورت داد