رمان خان زاده جلد دوم پارت 2
مونس رو که خوابیده بود بوسیدم و از اتاق بیرون رفتم. مثل هر روز دویدم تو بغلش و شاهرگش و بوسیدم. موهام و باز کرد و سرش و بینشون فرو کرد و گفت _موهات بوی زندگی میده! همه چیز مثل همیشه عادی بود…یه ربع توی اتاق مونس بود و بعد براش شام کشیدم و دوتایی خوردیم. اما یه چیزی