رمان استاد خلافکار پارت 86
آیلا روی پای باباش نشسته بود و منبرای چیدن میز ناهاربه آشپزخونه رفتم و مشغول شدم وقتی همه چیز آماده کردم صداشون زدمو پشت میز نشستم. دخترم به خاطر ساندویچی که خورده بود اشتهای زیادی نداشت اما باز سعی میکرد غذایی که جلوشه رو بخوره و باهاش درگیر بود. اما من وآرمین هر دو فقط و فقط داشتیم با