رمان در میان آتش و خون پارت 3
#لئو به مادیان سفیدی که مقابلم بود نگاهی انداختم. – داری چیکار می کنی پسر؟ چرا برو بر داری نگاش می کنی سماشو نعل بزن دیگه. حواسم را جمع کردم. مشغول نعل زدن سم مادیان شدم. چه خوب می شد اگر در این فضای خفقان آور نبودم. در اصطبل پدری که حتی مرا نمی شناسد. احساس عذاب وجدان داشتم به