رمان در میان آتش و خون پارت 5
#ویل هر قدم که بر می داشتم، حس می کردم سرما در وجودم رخنه کرده است. باد سرد از طرف شمال می وزید و کولاکی سهمگین به پا کرده بود. با اینکه تابه حال به این قسمت کشور نیامده بودم، اما می دانستم در این حوالی همیشه طوفان به پاست. با اینکه لباس های پشمی ام را از روی زره