رمان تدریس عاشقانه پارت 23
بدون فکر گفتم _آره میدونه. پوزخند زد و گفت _واقعا؟ پس چرا انقدر ترسیدی؟ عصبی هلش دادم و داد زدم _به تو چه هان؟به تو چه؟هیچی و برات توضیح نمیدم. با همون ریشخندش گفت _باشه عزیزم ولی اگه عکسای ناجور تو با تمام حقایق گذاشتم کف دست آرمان ازم دلخور نشی. با خشم نگاهش کردم که رفت. ضربه ی