رمان خان زاده جلد دوم پارت 9
برای اون زن شال و روسری و ساعت و لوازم ارایشی گرفتم. سایزلباساشو نمیدونستم برای همین برای اولین دیدار به همینا اکتفا کردم. مادر و دختر که خسته از خریدبه سمت خروجی پاساژ رفتیم رو به مونس گفتم عزیزم اینجا سایه اس منتظر بمون ببینم اینجا تاکسی داره یانه… سریع رفتم و و برگشتنم دو دقیقه ام طول نکشید