رمان استاد خلافکار پارت 102
اشکمو از روی صورتم پاک کردم و گفتم شما امیر و نمیشناسی فقط بدی هاش دیدی اما اون آدم خوبیه حداقل برای من… تا من به عادل بگم که دنبال پسرمون بره و بیارتش امیر و از اتاق بیرون آوردن سریع خودمو کنارش رسوندم و دستشو توی دستم گرفتم و گفتم می بینی همه چی داره خوب میشه داری