رمان نبض سرنوشت پارت۱۴
اخمی میکنه و میگه : نه خیر منو امیر سه ساله همدیگرو میشناسیم این مهمونی رو هم به اجبار من میاد که اون شوهرت تنها نباشه، گند بزنه به خودش و هممون. ناخواسته نیشخندی میزنم . هنوز با کلمه شوهر کنار نیومدم…. “ماهان” دیدی که سخــت نیسـت تنها بدون مــن ؟ دیدی صبح میشود شبها بدون مـــن؟ این نبض زندگی