رمان نبض سرنوشت پارت۱۸
خنده ای کرد و گفت : بابا آروم دختر تو که از من فضول تری ، بعدم مگه نگفتی خسته ای عیب نداره بعدا باهم حرف میزنیم برو فعلا استراحت کن . چپ چپ نگاش کردم که خندش شدت گرفت و گفت : خیلی بامزه میشی وقتی داری حرص میخوری. تا حالا کسی بهت گفته ؟ بی حواس میگم :