رمان نبض سرنوشت پارت۲۴
با صدای علی از خاطراتم کشیده شدم بیرون . سریع نشستم که گفت : ببخشید نمیخواستم مزاحمت بشم شالم رو درست کردم و گفتم : نه مزاحم چیه خوب کاری کردی ، اگه نمیومدی دنبالم معلوم نبود تا کی تو خاطرات پرسه میزدم. با فاصله کنارم نشست و گفت : خسته نمیشی از مرور خاطرات؟ _مگه تو میشی ؟ من