رمان تدریس عاشقانه پارت 35
صبحونه شونو نخورده بلند شدن . لحظه ای که از کنارم می گذشتن معین نگاه تندی بهم انداخت که با لبخند براش ابرو بالا انداختم . از کافه که بیرون زدن برای خودم صبحونه سفارش دادم و دلی از عزا در اوردم . تقریبا آخرای صبحونم بود که کسی صندلی و با ضرب عقب کشید . سرم و بلند