رمان نبض سرنوشت پارت۲۷
ابروهام بالا پرید . پسر عموی عسل و برادر سوگل اینجا چی کار میکرد؟ پوشه ای رو به طرفش گرفتم وگفتم : اینو بدید خانم جلیلی . اقای کریمی رو هم چند دقیقه دیگه بفرستید بیاد داخل چشمی گفت و رفت بیرون . بعد چند دقیقه در باز شد . بلند شدم و به طرفش رفتم . سلامی کرد و