رمان نبض سرنوشت پارت۳۴
_ مریم درست حرف بزن ببینم ، چیزی نشده پس چرا نگرانی ؟ عسل خونه تنهاست نمیتونم بیام پوفی کرد و گفت : عسل اینجاست فقط زود بیا . نزاشت چیزی بگم و قطع کرد . لعنتی وقتی عسل اونجاست یعنی… کتم رو برداشتم و تند گفتم : امیر من باید برم ، نمیدونم باز چیشده . تو هم با