رمان عشق تعصب پارت 67
_ فردا باید بریم خونه ی عمو گویا باهامون کار داره ! متعجب شده بودم چون بابا بهم گفته بود نباید بیام پس چیشده بود ، سئوالی که به ذهنم اومده بود رو به زبون آوردم : _ بابا از من خواسته بود نیام پس حالا چیشده ؟! خیره به چشمهام شد : _ حتما کار مهمی باهات داره