رمان صیغه استاد پارت 8
حالش که سر جاش اومد از جاش بلند شد و بیاعتنا به منی که بین پاهام هنوز خونی بود و من هنوز هم گرمای خون و احساس میکردم لباس پوشید و از اتاق بیرون رفت خودمو بغل کردم چقدر تنها بودم همه دخترا وقتی که بکارتشون میرفت نازشونو میکشیدن و تا صبح کنارشون حرفای قشنگ میزدن و من… من