رمان آفرودیت و شیطان پارت 31
ایران / تهران پلک هایش بی رمق بودند و هر لحظه ممکن بود روی هم بیفتند اما با این حال ، باز هم از زیر و رو کردن کتلت ها ، غافل نشد. خانوم جون ، داشت ظرف ها و لیوان های چای و املت صبحانه را می شست و با هر آب کشیدن یک ظرف یا لیوان یک