رمان نبض سرنوشت پارت۴۸
بعدم بدون اینکه منتظر جوابی ازش باشم راه افتادم برم که ، قدم اولم به دوم نرسیده صدای مسعود به گوشم رسید: دخترم! برگشتم سمتش و با مکث گفتم : دیگه هیچوقت بهم نگو دخترم . از این رابطه پدر دختری اوقم میگیره یه کم صبر کردم ولی بعدش سریع حرکت کردم و بی توجه به صدا زدناش از شرکت