رمان نفوذی پارت 17
1_17 با صدای تینا که گفت: -برای من یه قهوه بیارین از فکر اومدم بیرون… آیلین از جاش بلند شد و اخم کرد و گفت: -این دختره تینا هم اومده اینجا برا ما شاخ شده!… نگاهی به شبنم کردم و بعد به آیلین و گفتم: -آیلین… آیلین که داشت یه لیوان از کابینت در میاورد سرشو به طرفم برگردوند و