رمان زندگی شیرین ومبهم من پارت ۱۵
❤️به نام خداوندجان آفرین. حڪیم سخن درزبان آفرید.❤️ ۱۵.۱ همون موقع صدای از اون ور خط شنیدم. -اههـــــــــــــــــــــــــه !سپهرداد منم میخوام صحبت ڪنما…..همه اش به فڪر خودتی!.نامرد بزار منم باهاش صحبت ڪنم…. سپهرداد با غر .حرص گفت: -بیا…بیااا ..گوشی دست خودت …توڪه منو روانی ڪردی!…فقط دست از سرم برادر ڪه ڪچلم ڪردی….. -الو سلام ….خوبی اجی حورا؟!….. با خنده گفتم: