رمان بر دل نشسته پارت ۵
۱۱) بدون حرف چشم تو چشم بودیم و اون جریان قوی و گیرا بینمون ادامه داشت.. آخ که خماری چشماش.. انگار مست بود لامصب.. از نگاهش گر گرفتم و پاهام شروع کردن به لرزیدن.. چم شده بود؟!.. چرا قلبم با دیدنش، خودشو به سینه م میکوبید؟.. یعنی عاشق شدم؟.. میدونستم که این حالات مختص عشقه، بارها شنیده بودم و الان