رمان بر دل نشسته پارت ۱۷
۴۴) چمدون و ساکمو بردیم توی اتاق مهمون که قرار شده بود بشه اتاق موقت من.. خودش با شوق و ذوق کمدهای دیواری رو باز میکرد و کمکم میکرد که وسایلمو بذارم توش و مرتب کنم، چیز زیادی نداشتم گفتم _باید یه سر برم خرید چیز زیادی با خودم نیاوردم _میریم _شما دیگه برید شرکت من خودم جابجا میشم _میرم