23 شهریور 1399 - رمان دونی

روز: 23 شهریور 1399 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان تدریس عاشقانه پارت 39

رمان تدریس عاشقانه پارت 39

مثل طلبکارا بالای سرم ایستاده بود و نگاهم میکرد ‌ حق به جانب گفتم _شعور نداری ؟ برو بیرون نمیبینی دارم شنا می‌کنم با همون اخمش گفت _بیا بیرون باید حرف بزنیم! بی اعتنا گفتم _من حرفی با تو ندارم بزن به چاک تا داد نزدم همه بریزن اینجا… بدجور عصبیش کردم با غیظ غرید _چه غلطی میخوای بکنی؟داد بزنی؟خوب

ادامه مطلب ...
رمان خان زاده جلد دوم پارت آخر

رمان خان زاده جلد دوم پارت آخر

کنارش نشستم و گفتم باور کن خوبه حالش خوبه دکتر گفت خیلی زود به هوش میاد مونس رو توی بغلم گرفتم دخترکم خواب آلود بود برای همین چیزی سر در نمی‌آورد همینم خوب بود سرش روی شونم گذاشت و دوباره به خواب رفت اما راحیل داشت بی صدا گریه می‌کرد برای آروم کردن اش کنارش دوباره نشستم و گفتم به

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۱۹

۵۲) همونطور که بازوم به تنش چسبیده بود و بازوی اون دور شونه م بود خم شد توی صورتم و گفت _سبک شدی؟ واقعا احساس میکردم کمی دلم آروم شده و سبک شدم.. سرمو تکون دادم به معنی آره، کمی ازم فاصله گرفت و اونورتر نشست _خیلی درد کشیدی.. متاسفم.. کاش میشد برادرتو بشناسم، آدم فوق العاده یی بوده نگاهش

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۱۸

۴۸) نفس چند روزی از حادثه آغوش من و مهراد میگذشت که قرار گذاشتیم صبح زود راه بیفتیم سمت دشت.. من نوه اسفندیار خان بودم و دختر دشت، دشت پهناوری که جزو زمینهای پدربزرگم بود و من از نوجوانی عاشق اسب تاختن توی دشت بودم.. وقتی وسایلو توی ماشین گذاشتیم و راه افتادیم، مهراد به ذوق و شوقم نگاهی کرد

ادامه مطلب ...