رمان ترمیم پارت 52
آخر با چه رویی بگویم که از لحظه خروج از ویلای فرامرز به دنبال تمام کارهایت بودم ؟ یعنی مهگل تف نمیاندازد به صورتم که میدانستی و چنین بلایی سرم آوردی ؟ نمیگوید بچههایمان و جان من را فدای غرور لعنتیات کردی؟! پاهایم یاری ام نمیکنند . توان نگاه کردن در چشمانش را ندارم. حرفهایی که زدم بخشودنی نیستند.