روز: 28 شهریور 1399 (فرمت تاریخ آرشیو روزانه)

رمان بر دل نشسته پارت ۲۷

نفس چند روزی بود که کار تابلوی حسرت رو شروع کرده بودم.. مهراد همش دور و برم میپلکید و انگار میخواست چیزی بگه ولی نمیتونست، هر بار وقتی دهنش باز نمیشد که حرفشو بزنه، دستاشو کلافه میکشید لای موهاش و منو بیچاره میکرد.. آرزوم بود که دست بزنم به موهاش.. چندبار این کارو انجام داده بود که بالاخره گفتم _نکن

ادامه مطلب ...

رمان بر دل نشسته پارت ۲۶

۷۹) نمیدونم کی متوجهش شده بود و کاغذو کنده بود و برداشته بود.. چهار تا عکس هم بود که سه تاش عکسهایی از من بود که توی مسیر دشت یواشکی ازم گرفته بود، اصلا متوجه نشده بودم ازم عکس گرفته، توی دوربین هم این عکسارو ندیده بودم حتما پاک کرده بود ناقلا.. عکس بعدی عکس دوتامون موقع غروب بود که

ادامه مطلب ...